برخی اتفاقات ساده آدم را عمری درگیر خود می کنند
مثلا یک نظر به چهره فردی، عشقی را بیدار می کند که تا ابد گریبان آدمی را می گیرد. عشقی که چون تیغی دو لبه گاهی سعید و گاهی .
اصلا انتظار نداشتم جمله «چی میگی بچه؟!» برای من چنین نقشی ایفا کند. خیلی دوست داشتم ببینمش اما روزگار چنین نخواست تا یک سال بعد فهمیدم چرا یکدفعه عاشق او شدم.
سال 92 جمعی با تکاپوی بسیار خود را به سوریه رساندند. بعد از دربه‌دری‌های زیاد، موقع برگشت به ایران در فرودگاه دمشق، حیدر جلو رفت و خطاب به یکی از آنها گفت سرباز* تویی؟! پاسخ می‌شنود «چی میگی بچه؟!» میگه روزهای فتنه تو رو می‌دیدم که شلوار کردی پوشیده بودی و می‌زدی توی دل جمعیت.
من این جملات را حتی نشنیدم، فقط یکبار خواندم. اما مرغ دلم را هوایی کرد. الان که نگاه می‌کنم شاید دلیلش این باشه «فاجعل افئدة الناس تهوی الیهم» خدایا اونها رو عاشق‌شون قرار بده.
انگار دعای ابراهیم نه تنها برای ذریه‌اش بلکه برای اصحاب‌شان نیز مستجاب شد.
محمد جنتی با اسم مستعار حیدر دو سال پیش شهید شد. چند روز قبل از این نیز پیکرش به ایران بازگشت.
•    در اینجا سرباز اسم من نیست. به جای اسم واقعی فرد مورد خطاب، از این کلمه استفاده کردم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tiffany ماله موتوری بتن - Power Trowel امنیت تلفن همراه zevdegikorona تعميرات و ريمپ تخصصي انواع ايسيو پایگاه فرهنگ مالیاتی کشور Gina هارمونی باران اخبار پروفیل