اذان گفت. نمازخونه رو پیدا کردم. هنوز کسی نیومده بود به غیر از دو نفر که روبروی من به دیوار تکیه دادهبودند.
یکیشون جوانی بود با ریش کم پشت و خرمایی. رفتم جلوش روی پنجه پا نشستم و پرسیدم حاجآقا ببخشید اگه شوخی دستی کنم ناراحت میشی؟ گفت چطور؟
لپهاشو گرفتم کشیدم. آنقدر کیف داد که نگو. تا اون موقع لپ یه رو نکشیده بودم. اینقدر لپهای نازی داشت که نگو.
خلاصه رفیق شدیم و توی اون چند روزی که قم بودم مجبورم کرد سوره توبه حفظ کنم.
کی فکر میکرد کشیدن یه لپ سوره توبه، توبهاش باشه.
درباره این سایت